تنها گناه من بی گناهیست
امروز به یاد گذشته ها باز کوچه های خاطرات را قدم می زدم
تو با من نبودی.دیگر نبودی ولی جایت همراه من بود
یادت همراه من بود
به رویاهایی محالم فکر می کنم
عجیب روزگاری بود
چه ارزو هایی که نداشتم
وقتی فکر می کنم که شانه هایت تکیه گاهی برای خستگی هایم بود
و شعرهایت اکسیر زندگی
ولی اکنون یادت جانبخش من است
به هر حال انچه مسلم است این است که تو دیگر نیستی
این به این معنا نیست که بادیگری هستی
بلکه به این معناست که با او پیوستی و وجود تو وجود اوست
و انچه حقیقت دارد این است که
تو دیگر مال من نبودی
نه
نبودی نه شانه ات تکیه گاه من
شعرهایت هم تمام شده بود
اما من هنوز هم
از ان کوچه ها فقط یک کلمه به یادم می اید
تو رفتی
به یاد می اورم که بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید
واز ان موقه به بعد هم باران به پایان نیافته است
می دانم
می دانم تو به یاد من نیستی
و نخواهی بود
فقط نمی دانم چرا؟
به کدامین گناه؟
تنها گناه من بی گناهیست